ره ا نوشت
این روزها پرم از تردید... دو دلی... بین دو راهی عجیبی مانده ام... این روزها ذهنم پر از سواله... پر از اشکال... و پر از نادانسته ها... این روزها حرف روز و شبم یک چیز است: انتخابات... همه جای زندگیم را پر کرده وقتی که در جمع خانواده هستم وقتی که پیش دوستام هستم وقتی که پای تلویزیون هستم وقتی که اینجا هستم و حتی وقتی که خواب هستم تمام فکر و ذکرم شده انتخابات... انتخاب اصلح... و ... امسال خیلی دلسرد شدم به انتخابات همش با خودم میگم هیچ فرقی نمیکنه کدوم یکی ازین کاندیداها بیاد چون احساس میکنم هیچ کدوم نمیتونن کاری انجام بدن احساس میکنم هرکدوم که بیان وضع مملکت فرقی نمیکنه احساس میکنم هیچ کدوم نمیتونن کاری رو پیش ببرن حرفای قشنگی رو میزنن اما حرف کجا و عمل کجا؟؟؟ این حرفای قشنگی که میزنن خیلیا قبل از اینا قشنگترشو زدن اما عمل چطور؟؟ واقعا به همون حرفا عمل کردن؟! به نظرم هرکسی هم که بیاد وقتی که مزه قدرت بره زیر زبونش همونی میشه که همه شدن چون طمع حفظ قدرت خیلی بیشتر ازونی که فکرشو میکنیم باید طرف خیلی خیلی باتقوا باشه تا بتونه خودشو حفظ کنه... نمیگم همچین آدمی نیست ولی پیدا کردنش سخته... پ.ن: درسته هنوز شخص خاصی رو مد نظر ندارم ولی فعلا در حال نحقیقاتم و حتما حتما رای میدم فقط و فقط به خاطر امام خامنه ای(حفظه الله) عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و نقض الهمم... هر وقت به در بسته میخورم یاد این کلام امام علی میفتم... جالبه کار ما آدمها توی ذهنم واسه خودم کلی برنامه ریزی میکنم کلی نقشه میکشم تصمیم میگیرم چه کارایی انجام بدم به کجاها برسم و اصلا ذره ایی به دلم راه نمیدم که بابا شاید نشه چرا اینقدر مطمئن برنامه میریزی؟؟؟ اگرم چنین فکری به ذهنم برسه فوری جوابشو میدم که خب همه چی که جوره(البته از نظر من) با خودم میگم ببین قضیه دو دو تا چهارتاس تو اگه اینکارو انجام بدی حتما به اون چیزی که میخای میرسی و حتی به فکرم خطور نمیکنه که بگم ان شاء الله!!! فراموش کردم که اراده من در طول اراده خداس یادم رفته توحید افعالی رو و اصلا توجهی به خدای عزیزم ندارم... فقط وقتی که برنامه ریزیهام از پایه و اساس بهم میریزه یاد این سخن امام علی میفتم عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و نقض الهمم... و بارها و بارها با خودم تکرار میکنم برای فراموش کردن برنامه از دست رفته برای آرامش عقلم و برای تلاش برای شناخت خدا... آرزو... شبِ آرزوها... و یک دل پر از آرزو... آرزوهایی که پر از تردیدند... پر از واهمه... و پر از شک... آرزوهایی که هنوز در خواستنشان مرددم... آرزوهایی که مشروطن... آرزوهایی که آنقدر زیادن که بعضی ها را فراموش میکنم... و آرزوهایی که هیچ گاه بهشان نخواهم رسید... و آرزوهایی که با کمی تامل در زندگیم، میبینم که هستند و از قبل بودند و من نمیدیدم... و آرزوهایی که زودگذرن... آرزوهایی که... و درنهایت آرزویی که مرا به تو برساند... به تو که صاحب تمام آرزوهایی... به تو که نهایت و انتها آرزوهایم هستی... به تو که از رگ گردنم به من نزدیکتری... به تو که فرمودی واذا سالک عبادی عنی فانی قریب... به تو که همیشه همیشه به من نزدیک هستی... ولی من... امان از من... منی که تو را فقط برای آرزوهایم میخاهم... امان از من... منی که فقط وقتی به سراغت می آیم که آرزویی داشته باشم و یا از مردمان دنیا خسته باشم... امان از من...
سر کلاس روان شناسی شخصیت بودم که به نتایج جالبی رسیدم اینکه چقدر فلسفه و روانشناسی به هم مربوطند اینکه اکثر روان شناسان نظریات فلسفی هم داشتن وقتی امروز استاد در مورد نظریه جان کِلی صحبت میکرد اشاره ای هم به نظر هایدگر کرد اینکه برداشتهای انسانها از اتفاقات متفاوته من بلافاصله یاد نظریه تعدد قرائتها و هرمنوتیک فلسفی افتادم که هایدگر مبدئش بوده این حرف استاد مثل یه جرقه ای شد تو ذهنم بعدش با دقت تمام به حرفای استاد گوش دادم و مدام تو فکر این بودم که حرفای روان شناسانه استاد رو با نظریات فلسفی تطبیق بدم با وجو اینکه این درس هیچ ربطی به رشته من نداشت و من فقط برای دیدن دوستم رفته بودم اما اونقدر جذاب شد واسم که حتی خود بچه ها خسته میشدن اما من همچنان با شور به حرفهای استاد گوش میدادم و من یاد فروید افتادم علاوه بر اینکه روان شناسه، نظریات فلسفی هم داره که البته نظریات فلسفیش به شدت تحت تاثیر دید بیمار گونه اش هست مثل نظرش درمورد خواستگاه دین و ... و یا اینکه نظریات روان شناسی درمورد خیر و شر که یکی از این نظریات دقیقا همون نظر افلاطون بود! و بازهم برام جالب بود که دیدم بحث پدیدار شناسی و پدیده شناسی در روان شناسی هم مطرحه... به نظرم رسید که بررسی تطبیقی مسائل فلسفی و روان شناسی میتونه بحث جالبی باشه! و جای بحث داره... امروز همون چیزی رو که مدتها دنبالش بودم، فهمیدم! همون سوالی که مدام تو ذهنم بود! بالاخره پیدا کردم! امروز استاد غرب شناسی درمورد فلسفه صحبت کرد برامون اینکه چیکار کنیم این رشته به کار بیاد اینکه چطور میشه با این رشته موثر بود چطور میشه فلسفه رو به زندگیمون بیاریم چطور میتونیم فلسفه رو به علوم دیگر ربط بدیم اینکه فلسفه مثل آب زیر کاه، زیر همه علوم جریان داره و اینکه باید این ربطو رو پیدا کرد اینکه نباید علممون مثل اقیانوسی باشه که عمقش یه بنده انگشته! اینکه از کنار همه چیز بی تفاوت رد نشیم اینکه به درسایی که استادا هرروز میگن فکر کنیم و فکر کنیم و تحلیل کنیم و تفکر... و درنهایت برای رسیدن به فلسفه ای کاربردی باید اونو شخصی کنیم اول اینکه خوب بفهمیم، نوشته هامونو مکتوب کنیم، از داشته هامون استفاده کنیم به فکر و تفکرمون نظم بدیم و مطالعه داشته باشیم درمورد رشته دومی که میخایم فلسفه رو درش پیدا کنیم! پ.ن: مدتها بود که نمیدونستم از چی، درمورد چی تو این وبلاگ بنویسم، خوشبختانه امروز سوژه اومد دستم. ازین به بعد درمورد درسام و سوالاتم اینجا مینویسم.