ره ا نوشت
چقدر دلم تنگ شده برای نوشتن حرفهایی که نمی شود نوشت برای اشکهایی که نمی شود ریخت برای بغض هایی که ... دلم تنگ است از این گذر عمر از این بیهودگی ها از این از دست دادن ها از این... از این درسهایی که زندگی یادم می دهد هر بار تجربه ای تلخ تر از تجربه قبل این تجربه ها را دوست ندارم این تلخی را دوست ندارم این گذر زمان را دوست ندارم این زنگی را دوست ندارم... باز هم مثل همیشه، دلم رهایی می خواهد... رهاااااا.... گاهی یک حرف ساده تمامی زحماتت را به باد میدهد پشیمان میشوی از گفتنش پشیمان میشوی چون این مردم ظرفیتش را ندارند چون منتظرند تا قضاوت کنند و تو را محکوم دیگر جایی برای حرف زدن نیست... سکوت بهترین راه است... اما گاهی حتی از سکوتت هم سو استفاده میکنند ادم میماند چه کند... چه میشود کرد؟! ادم است دیگر... می گویند لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین بعضی چیزها اختیاریست و برخی دیگر جبری مثلا میگویند ما فقط در اینکه پدر و مادرمان چه کسی هستند اختیار نداریم ولی در باقی امور اختیار داریم!!! اصلا نمیفهمم! خب وقتی ما از همان ابتدا هیچ اختیاری نداشته باشیم چطور در ادامه اختیار خواهیم داشت؟؟؟ وقتی بدون اختیار در خانواده ایی قرار گرفته باشیم همه آداب و سلوک همان خانواده را میفهمیم همه چیز مطابق با همان پدر ومادر است از همان بدو تولد آنطور که دلشان بخواهد کودکشان را تربیت میکنند و هرطور که خودشان عادت داشته باشند، به کودکشان هم همان عادات را میدهند هر چه را بخاهند یاد میدهند و هرچه را بخاهند نادیده میگیرند در هر محیطی زندگی کنند کودک هم طبق همان محیط رشد میکند و همان عادات روانشناختی والدینش به او منتقل میشود می بینی آنقدر ها هم که فکر میکنیم مختار نیستیم! پ.ن: امیدوارم روزی رهــا شوم از این معضل اختیار...
مغزم پر از است افکار تهی و پوچ که با تمام تهی بودنشان تمام حجم مغزم را دربرگرفته اند کمی آرامش میخاهم کمی تهی شدن از افکار تهی سبک شدن رهــا شدن فقط کمی گوشه مغزم خالی شود تا به تو فکر کنم دلم کمی تنهایی میخاهد کمی با خود بودن کمی با او بودن و فراوان گریه کردن ...