سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ره ا نوشت

یاد تو

در کوچه های ذهنم

بی وقفه ادامه دارد

مثل خطی ممتد

میرود تا بی نهایت افکارم

نمیدانم به کجا خواهم رسید

تنها

بی هدف

ادامه میدهم

فقط امیدوارم

که در خطی موازی با تو حرکت نکنم

چرا که به یاد دارم

همیشه در مدرسه میگفتند

دو خط موازی هیچ گاه بهم نمیرسند...


نوشته شده در جمعه 93/2/12ساعت 10:53 عصر توسط رهــا| نظرات ( ) |

قلب: تعطیل

عقل: تعطیل

نفَس: تعطیل

جان: تعطیل

این روزها تعطیلم

تعطیلِ تعطیل

کرکره هارا پایین کشیده ام

تا دیگر کسی سراغم نیاید

تا مجبور نشوم با کسی حرف بزنم

به خودم فرجه داده ام

تا از پسِ امتحانِ دوریِ تو برآیم

فقط یک سوال

این امتحان دوریِ تو چند واحد است؟؟؟


نوشته شده در چهارشنبه 93/2/10ساعت 11:13 عصر توسط رهــا| نظرات ( ) |

 

حکایت ما شده

مثل آدم بیسوادی که کتاب شفای ابن سینا را در دست دارد

و مدام عجز و لابه به درگاه خدا دارد

که خدایا

من این کتاب را بفهمم!!!

.

.

.

.

هرروز صبح دعای عهد

هر جمعه دعای ندبه

ختم های دسته جمعی برای تعجیل در ظهور

و هزاران هزار تلاش دیگر

اما دریغ از ذره ای معرفت...

ما هنوز الفبای امامت را یاد نگرفته ایم

و مدام از خدا ظهور حجتش را میخواهیم!!!

 


نوشته شده در یکشنبه 93/1/31ساعت 10:52 عصر توسط رهــا| نظرات ( ) |

لحظه ای

درنگ کن!

بایست

چشمهایت را ببند

و هیچ نگو

در این هیاهویِ خدایانِ رنگارنگ

سکوت کن

توقف کن

آنگاه

به اعماق دلت سفر کن

دلِ دریایی ات

که طوفانی شده

و ابرهای تیره تمامش را پوشانده است

موجهایش دیوانه وار بالا و پایین میروند

و کشتیِ اعتقاداتت را

همچو تکه ایی چوب

به این سو و آن سو میبرد

و تو نگران

از غرق شدن اعتقاداتت

اما

در میان همهمه موج ها

ناگاه نوری میرسد

و دیوانگیِ دریای دلت

آرام میگیرد

نور آنقدر شدید است

که نمیتوانی مستقیم نگاهش کنی

تنها میتوانی از انعکاسش

بر روی آبِ دریایِ آرام شده

لذت ببری

و مطمئن شوی

که نوری هست...


نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 10:17 عصر توسط رهــا| نظرات ( ) |

تو را گم کرده ام

میان شلوغی خواسته هایم

تو را گم کرده ام

میان کتابهای فلسفی

تو را گم کرده ام

میان نظرات فیلسوفان

میان این روزهای پر رفت و آمد

میان دلبستگی هایم

میان تنهایی هایم

خدای عزیزم

مهربانم

تو را گم کرده ام

خیلی وقت است

فراموش کرده ام هستی بخشم را

فراموش کرده ام بی تو معدومم

راستش تمامی تلاشهایم

نقض غرض شد

من فلسفه را خواندم تا به تو برسم

من واجب الوجود و صفاتش را یاد گرفتم تا به تو نزدیک شوم

من جبر و اختیار را خواندم تا ایمانم قوی تر شود

من فقر وجودی معلول به علت را خواندم تا بفهمم بی تو هیچم

من حرکت جوهری را خواندم تا بفهمم باید در نهایت به تو رسید

من قوس صعود و نزول را خواندم تا به سمت تو عروج یابم

من...

خدای عزیزم

میان اینهمه درسهای سخت و سنگین

من دنبال تو بودم

اما

نمی دانم چه بلایی بر سرم آمده

که اینچنین تو را فراموش کرده ام

وقتی تو نباشی

دنیای من از شب هم سیاه تر است

وقتی تو نباشی

دنیا از زهرمار هم تلخ تر است

وقتی تو نباشی

نفسهایم بی هدف فقط می آیند و میروند

وقتی تو نباشی

آرزوهایم رنگ مرگ میگیرند

خدای عزیزم

مرا ببخش

این منِ گستاخ و فراموش کار را ببخش

و یاریم کن

تا دوباره طعم تلخ فراموشیِ تو را نچشم


نوشته شده در پنج شنبه 93/1/21ساعت 1:12 صبح توسط رهــا| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >