سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ره ا نوشت

یک سال دیگر هم گذشت...

سال های عمرم یک به یک از پس هم میگذرند...

و من...

من همچنان در غفلت گذران عمر...

زمان تحویل سال خوشحال نبودم

ناراحت هم نبودم

اما...

اضطراب داشتم

ترس داشتم

نگران بودم

دائم از خودم سوال میکردم که

این سالی که گذشت تو چه تغییری کردی؟

چه پیشرفتی داشتی؟

چه کار مفید وسازنده ای کردی؟

اصلا چه فایده ایی داشتی؟

موقع تحویل سال خوشحال نبودم

ذهنم پر از سوال بود

پر از دل مشغولی

پر از دغدغه

و تنها دعای من موقع تحویل سال

این بود:

خدایا وجود و عمر منو مفید کن...

همین!


نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 4:8 عصر توسط رهــا| نظرات ( ) |

خانه ات آبی باد!

خاطراتم را

زیرِ باران بردی

وبرایم از ریشه ابریشم ها

و گیاهِ تنِ باران ها

ساقه سبز صداقت پختی

من به اندازه یک آییه از دیدن تو خوشحالم

و برای تو

قلبم

-این قاصدکِ زخمی را-

پُست خواهم کرد

خانه ات بر لبِ دریاها باد!

 

 

احمد عزیزی


نوشته شده در سه شنبه 91/11/24ساعت 12:3 صبح توسط رهــا| نظرات ( ) |

چقدر بعضی اتفاقا رو دوست دارم

مثل دیدن یه دوست قدیمی بعد از مدت ها

امروز بعد از سالها یکی از صمیمی ترین دوستای دوره راهنماییمو دیدم

اولش باورم نمیشد

با کلی شور و اشتیاق صدام کرد

من اولش فقط نیگاش کردم

مکالمون خیلی طول نکشید و من پیاده شدم

ولی دلم میخواست یه دل سیر باهاش بحرفم

...

بعضی اتفاقا یادت میارن کسایی رو که دوسشون داری

ولی

مشغله های زندگی نمیذاره که

یادشون بیفتی

همین بعضی اتفاقا باعث میشن که

کسایی رو که دوسشون داری

فراموش نشن

اما

بعضیاشم با این که تورو یاد عزیزانت میندازه

ولی

خوشحالت که نمیکنه هیچ

ناراحتتم میکنه

بگذریم...

پ.ن: دلم برای همه دوستایی که مدت هاست ندیدمشون تنگ شده، امیدوارم بازم ازین اتفاقا بیفته و من عزیزانم رو ببینم.


نوشته شده در پنج شنبه 91/11/19ساعت 12:35 صبح توسط رهــا| نظرات ( ) |

ادعا ادعا همش ادعا

خسته شدم از این همه ادعا

خسته شدم از دورویی

خسته شدم از هرچی آدم مدعیه

آدمایی که ادعای دینداری میکنن

ولی...

ولی در عمل...

نمیدونم چرا پای عمل که میرسه

همه جا خالی میدن

کلی توجیه میارن که نه! این کار ما هیچ مشکلی نداره تازه خیلی هم خوبه!!!

وقتی که پای منافعشون میاد وسط

وقتی که پای زرق و برق دنیا میاد وسط

وقتی که پای هوا و هوسشون میاد وسط

دیگه دین و خدا و همه چی رو یادشون میره

لااقل کاشکی اینهمه توجیه نمیکردن

آسمون ریسمون به هم میبافن که بگن کارمون درسته

واقعا دیگه نمیدونم چی بگم

فقط خسته ام...

خیلی خسته...

 


نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 3:32 صبح توسط رهــا| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9