ره ا نوشت

کم کم به جایی میرسی که از هیچ چیز تعجب نمیکنی
به جایی میرسی که برایت فرقی نمی کند آدمها چگونه فکر می کنند
و چگونه عمل می کنند
به جایی میرسی که بایدها و نبایدها برایت بی معنی میشوند
به جایی میرسی که محبت ها خوشحالت نمی کنند
و بی مهری ها دلت را نمی شکنند
به یک یکنواختی یکدست
زندگی ات میشود مثل جاده ای صاف و عاری از هرگونه دست اندازو چشم انداز...
پایان راه را نمیدانی
اما محکوم هستی به رفتن
پس همچنان ادامه می دهی
و مدام در انتظار...
تا شاید کسی بیاید و تو را نجات دهد از این یکنواختی یکدست...
شاید...

نوشته شده در چهارشنبه 94/6/4ساعت 3:15 صبح توسط رهــا| نظرات ( ) |